حکایت دوستی من و تو ؛ حکایت
"قهوه تلخی" است که نوشیدم به
یاد"تو"
با هر جرعه بسیار اندیشیدم
که این طعم را دوست دارم ؛
یا نه ؟ ؟ ؟ !
و آنقدر گیر کردم بین "دوست داشتن "
و"دوست نداشتن" ؛
که انتظار تمام شدنش را نداشتم . .
! تمام که شد فهمیدم بازهم
قهوه میخواهم . . .
حتی "تلخ تلخ تلخ"